Wednesday, September 30, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - هفتاد‌ويك

ترجمه كنيد لطفا ً و از هم‌قافيه بودن رمانتيك و آتلانتيك هم غافل نشويد!

چاپ عصر - دويست‌وپنج

Henri de Toulouse-Lautrec
*
The Laundress
1889

يك توضيح كوچك

در روزهای گذشته، چند نفر از خوانندگان ارجمند، نسبت به انتشار دقيق برخی پست‌ها («چاپ عصر»‌ها دقيقا ً در ساعت پانزده، و «نغمه‌های ماشين تحرير» دقيقا ً در ساعت بيست‌ودو) ابراز شگفتی و ستايش و البته پرسش كرده‌اند. خب، من مجبورم («می‌فهميد؟ مجبورم!») خودم را از آن ستايش‌ها محروم كنم و توضيح دهم كه انتشار دقيق آن پست‌ها، با كمك امكان «پست به آينده» بلاگر و با تعيين زمان دقيق، به شكل خود‌به‌خود و بدون حضور وبلاگ‌صاحاب در كنار رايانه اتفاق می‌افتد و چندان جای شگفتی ندارد. با اين توضيح نوميدكننده، از ته دل اميدوارم كه هنوز چيزكی برای شگفتی و ستايش در بساط بی‌بساط اين وبلاگ باقی مانده باشد!

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هشتادوهفت

A real concert
A great band
In your home
*
For it's 20th anniversary, MCM brings
the best music artists to your sitting room
*
يك ناشر موسيقی در فرانسه، به مناسبت بيستمين سالگرد بنيان‌گذاری‌اش، مجموعه تازه‌ای از اجراهای گروه‌های پرآوازه، برای تماشای خانه‌گی منتشر می‌كند. ناشر وعده می‌دهد كه كيفيت اين مجموعه به‌گونه‌ای است كه تفاوتی با يك كنسرت واقعی احساس نخواهيد كرد؛ آن‌چنان كه شايد مجبور شويد كه درست مثل كنسرت واقعی، آدم قلدری را دم در خانه بگماريد تا امنيت «محل اجرای موسيقی» را تامين كند. شاهكار!

بدون عنوان - دويست و بيست‌ونه

پاريس مال ماست - شانزده

دزد دوچرخه - سی‌ونه

ClickFlashPhotos / flickr

Tuesday, September 29, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - هفتاد

ترجمه كنيد لطفا ً!

چاپ عصر - دويست‌وچهار

Gustav Klimt
*
Portrait of Eugenia (Mada) Primavesi
1914

Monday, September 28, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - شصت‌ونه

ترجمه كنيد لطفا ً!

چاپ عصر: ويژه نقاشی - دويست‌وسه

Jean Frederic Bazille
*
The Fortune Teller
1869

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هشتادوشش

When you're the little brother
You learn how to fight for the little guy
*
«وقتی شما برادر كوچيكه باشين
ياد می‌گيرين كه چه‌طور برای آدم كوچيكه اجتماع بجنگين.»
*
آگهی يادبود كتاب‌خانه و موزه رياست‌جمهوری جان كندی
در پی درگذشت ادوارد كندی، كوچك‌ترين برادر خانواده كندی‌ها.

بدون عنوان - دويست و بيست‌وهشت

در ستايش آغوش‌های هميشه‌گشوده به روی سليقه‌های تازه، در ستايش اذعان به اشتباه‌های قديمی، در ستايش مهيا بودن برای پوزش خواستن، در ستايش موسيقی، در ستايش دوستی، در ستايش دوستانی كه ما را با موسيقی‌ها و چيزهای خوب ديگر آشنا می‌كنند و ما گاهی‌وقت‌ها با تاخير، ستايش‌مان را نثارشان می‌كنيم... خب، باز هم كه ايستاده‌ايد و مرا نگاه می‌كنيد. گوشی را برداريد و شماره‌اش را بگيريد.

Sunday, September 27, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - شصت‌وهشت

نمی‌دانيد اين آموزه چه‌قدر خوب است؛ اين آموزه را ترجمه كنيد لطفا ً!

چاپ عصر: ويژه نقاشی - دويست‌ودو

Amedeo Modigliani
*
Jeanne Hebuterne in a Hat
1919

Saturday, September 26, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - شصت‌وهفت

چاپ عصر: ويژه نقاشی - دويست‌ويك

Ilia Efimovich Repin
*
Portrait of the Composer
Modest Petrovich Mussorgsky
1881
*
يك‌بار نوشته بودی كه به صاحب‌خانه تلفن كرده‌ای و خبر داده‌ای كه چند روز نخواهی بود و به سفر خواهی رفت. فردايش صاحب‌خانه زنگ زده بوده كه اگر سفر هستی، چرا پنجره خانه‌ات باز است، و تو گفته بودی كه نقاشی كرده‌ای و پنجره را باز گذاشته‌ای تا وقتی كه برمی‌گردی، اتاق از بوی رنگ خالی شده باشد.
*
غروب جمعه سوم مهر است؛ نشسته‌ام (خب البته گاهی قدم می‌زنم) و دارم برای نوشتن همين مقدمه، كليد‌ها را می‌فشارم. نشسته‌ام و فكر می‌كنم كه چرا از تو نخواستم همين مقدمه را بنويسی. مگر نه‌اين‌كه دست‌كم از سه هفته پيش روشن بود كه در دور تازه «چاپ عصر»، هر روز يك نقاشی بر تارك اين وبلاگ آويخته خواهد شد. گمان می‌كنم كه حتی صاحب‌خانه‌ات هم – بعد از ماجرای پنجره‌های باز – تاييد می‌كند كه تو آدم مناسب‌تری برای نوشتن اين مقدمه بودی.
*
دختر جان! چهل سال پيش، در چهل كيلومتری شهری كه حالا تو در آن خانه داری و درس نقاشی می‌خوانی، پسربچه ده‌ساله‌ای زندگی می‌كرد كه بيش‌تر روزهايش به تماشای كار نقاش جوانی می‌‌گذشت كه در كنار مغازه پدرش مغازه داشت (عمرش دراز باد ابوالحسن‌خان؛ هنوز هم همان‌جا مغازه دارد و هنوز هم كار می‌كند). پسربچه، آن‌روزها با آن‌همه كِشتی و آن‌همه زن و مرد روس كه در شهرش می‌ديد، چندان در پی آن نبود بداند كه چرا بيش‌تر كتاب‌های نقاشی كه در مغازه ورق می‌زند، روسی‌ست؛ فقط می‌دانست كه تماشای همان‌ها هم غنيمت است. او در همان مغازه و در لابه‌لای صفحات همان كتاب‌ها بود كه با طرح و رنگ و نقش و نور و بوی نقاشی آشنا و آموخته شد؛ همان‌جا بود كه نام نقاشان زيادی - بيش‌ترشان روس - را به خاطر سپرد. اما پسربچه خجالتی قصه ما چه می‌دانست كه چهل سال بعد، بخش روزانه‌ای برای تماشای نقاشی در وبلاگش خواهد گشود و هنگام نوشتن مقدمه آن، به ياد تو خواهد افتاد كه حالا، چهل‌كيلومتر آن‌سوتر ِ آن مغازه قديمی زندگی و نقاشی می‌كنی...
*
خواهم كوشيد در دوره‌هايی كه هركدام، يك يا چند هفته ادامه خواهد يافت، نكته مشتركی همه نقاشی‌ها را به هم پيوند دهد. برای نخستين روزهای «چاپ عصر / ويژه نقاشی»، گونه بسيار كهن و پرآوازه‌ای را انتخاب كرده‌ام: نقاشی چهره؛ و برای «افتتاح»، و به ياد همان روزهای كودكی، كاری از نقاش نامدار روس، ايليا افيموويچ رپين را بر ديوار اين عصر چهارمين روز پاييز می‌آويزم- اثری كه در يكی از همان كتاب‌ها ديده بودم و هنوزش خوب به خاطر می‌آورم. اما تصوير عالی‌جناب موسورْگسكی را تقديم می‌كنم به خوانندگان ارجمندی از اين وبلاگ كه دستی در موسيقی دارند، و - چشم بد دور! - همه‌شان مثل مودست پتروويچ، شوريده و باحال‌اند؛ چه از آن نيمه اجتماع باشند، چه اين نيمه!

خبرنامه

دور تازه (و متفاوت) «چاپ عصر»؛ از امروز، ساعت پانزده.

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هشتادوپنج

MP3 players do permanent damage to young ears
Check your volume levels at saveyourhearing. Org.nz
*
مجموعه آگهی بنياد ملی ناشنوايی در نيوزيلند: هشدار در زمينه آسيب پايداری كه پخش‌كننده‌های «ام‌پی‌سه» به شنوايی جوانان وارد می‌كنند و يك استفاده و ارجاع و كنايه درخشان به آگهی‌های پرآوازه «آی‌پاد»، با جايگزين كردن سمعك به جای آی‌پاد ِ آن آگهی‌ها. عالی!

تفسير چای - يازده

Photo: A. Amakchi

بدون عنوان - دويست و بيست‌وهفت

خب، حالا خود من هم رفته‌ام كنار آقای شاندرمن ايستاده‌ام تا يكی از شما گيك‌های ارجمند، برای‌مان توضيح واضحات دهد كه چه رابطه رمانتيكی بين سی‌اس‌اس و اچ‌تی‌ام‌ال برقرار است تا ما دو نفر، لطف اين پيام پرمهر و عاشقانه را درك‌نكرده از دنيا نرويم...

ماه كاغذی - سی‌وهشت

جدا از بامزه‌گی اين دفترچه‌ها و اشتياقی كه برای نوشتن و ثبت خاطره‌ها برمی‌انگيزند، نكته آموزنده‌اش در زمينه بازاريابی و فروش اين است كه چه‌گونه می‌توان با گذاشتن عنوان‌های متفاوت بر روی دفترچه‌هايی كم‌وبيش مشابه، تعداد بيش‌تری از آن‌ها را به يك نفر فروخت و تازه، لبخند رضايت او را هم تحويل گرفت. خانم‌ها و آقايان دفترچه‌ساز! اين‌جور پول در آوردن، نوش‌جان‌تان!

Friday, September 25, 2009

Thursday, September 24, 2009

Wednesday, September 23, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - شصت‌وپنج

ترجمه كنيد لطفا ً!

ماه پنهان است - چهارده

يادت هست دقيقا ً كجا بود كه اشكت سرازير شد؟
*
تلفن كرده بودی كه درباره گوگل‌‌ريدر نصيحتم كنی، اما صدايت انگار يك‌جوری بود. من پرسيده بودم «چی شده دوباره؟» و تو، با صدايی كه حالا گرفته‌تر هم شده بود، از عذاب دوستی‌های «لانگ ديستنس» گفته بودی؛ و در انتهای همين جمله كوتاه، صدايت حتی گرفته‌تر از ابتدايش شده بود. من سكوت كرده بودم و تو ادامه بودی كه چند ساعت پيش‌تر، پای تلفن به‌ش گفته‌‌ای كه امشب، وقتی‌ زمان ما يك ساعت جلو كشيده شود، فاصله‌مان يك ساعت كم‌تر می‌شود، و او گفته بوده كه به‌زودی حتی فاصله‌مان صفر می‌شود... يادت هست؟ دقيقا ً همين‌جا بود كه اشكت سرازير شده بود. اما من كه اشكت را نمی‌ديدم؛ من فقط های‌های گريه‌ات را می‌شنيدم و كمی بعدتر، فين‌فين‌ات را...
*
... يعنی رسما ً شده‌ايم مشاور خانواده و سنگ صبور ملت!

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هشتادوچهار

آگهی يك باشگاه ورزش و لاغری و تناسب اندام

بدون عنوان - دويست و بيست‌وشش

Slidesideways.etsy.com

آليس ديگر اين‌جا زندگی نمی‌كند - هفت

Tuesday, September 22, 2009

Monday, September 21, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - شصت‌وسه

اين نكوهش درخشان ساده‌انگاری را، درخشان ترجمه كنيد لطفا ً!
*
«علاقه به ادبيات، يعنی در حقيقت حس زبان نه انديشه، مرا به طرف زبان كشاند... مسئله اول‌بار با ترجمه به‌طور جدی شروع شد. كه خُب، چه شكلی بايد اين را عمل آورد. ترجمه جای تمرين فوق‌العاده‌ای است برای زبان. برای اين‌كه آدم اگر نخواهد وراجی بكند، شلخته نباشد و خودش را با ترجمه آزاد دل‌خوش نكند، يك‌كمی وجدان كار داشته باشد، آن‌وقت يك فضای محدودی دارد كه ديگری، نويسنده متن اصلی، به او داده و در آن محدوده بايد معنا را برساند؛ و اين تمرين فوق‌العاده‌ای‌ست. برای من خيلی تمرين خوبی بود. هم ترجمه خوشه‌های خشم و هم به‌خصوص ترجمه از يونانی‌ها. وقتی‌كه آدم می‌بيند كه منظور حاصل می‌شود، به هدف می‌رسد، يك لذت بزرگ دارد.»
- شاهرخ مسكوب / كارنامه ناتمام (درباره سياست و فرهنگ) / علی بنوعزيزی در گفت‌وگو با ش. مسكوب / انتشارات نيلوفر / چاپ اول / زمستان هزاروسيصدوهفتاد‌و‌هشت

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هشتادوسه

With enriched macro-nutrients
*
همين اواخر و در يك رابطه كاری، امكان مصاحبت با خانمی صاحب‌صنعت فراهم شد. ايشان همان ابتدا، در پاسخ من كه از نوع فعاليت شركت‌‌شان پرسيده بودم، تواضع خاص خود را با ميزان معتنابهی شوخ‌طبعی تركيب كرده و كارخانه خود را توليدكننده «پِشكِل» معرفی كردند و تنها پس از مشاهده سكوت پرسش‌گر و معذب من بود كه گفته خود را اصلاح كردند و اصطلاح دل‌ربای «كود شيميايی» را به كار بردند. حالا، به پاس آن گفت‌وگوی آموزنده و فرح‌بخش و دل‌پذير، اين مجموعه آگهی ِ يك شركت فرنگی (كه در رشته مشابهی فعاليت می‌كند و محصولاتش درخت‌های بسيار بسيار تناوری به بار می‌آورد) را به ايشان تقديم می‌كنم و اميدوارم كه در راه اعتلا و به‌روزی صنعت كشور، گام‌های بلند و پرفروغی بردارند، و محصولات كارخانه ايشان هم درخت‌های بسيار بسيار تناور و سايه‌گستری به بار آورد؛ بلكه هم بيش‌تر!

بيا زودتر چيزها را ببينيم - دويست‌ونوزده

lokimonkey.etsy.com
*
مثل آيين و مناسكی‌ست كه فرقه‌های سخت‌گير برای پذيرفتن رهروان تازه، جلوی پای آن‌ها می‌گذارند- انگار هر كسی كه می‌خواهد به سلك طراحان صنعتی درآيد بايد دست‌كم يك جفت نمك‌دان و فلفل‌پاش هم طراحی كند و ايمان خلل‌ناپذير خود به حرفه‌/فرقه‌اش را به اثبات برساند...
*
تو هنوز از اين‌ها طراحی نكرده‌ای غزال؟

بدون عنوان - دويست و بيست‌وپنج

Sunday, September 20, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - شصت‌ودو

ترجمه كنيد لطفا‌ ً و ظرافت‌تان را
در تكرار پُركرشمه يك واژه نشان دهيد!

Saturday, September 19, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - شصت‌ويك

خب، داستان اين مستطيل خالی، به‌سادگی از اين قرار است كه امشب، از ميان همه «نغمه‌»‌هايی كه آماده كرده بودم، نتوانستم به يك انتخاب نهايی برسم؛ و در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه بيايم اين‌جا بايستم و همين ماجرا را گزارش كنم. امشب چيزی برای ترجمه وجود ندارد، اما تا بخواهيد دست‌تان برای تفسير باز است!

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هشتادودو

Celebrating 20 years of pain relief. Advil
*
آگهی ِ بزرگداشت بيستمين سالگرد توليد نوعی مُسكّن.

ماه كاغذی - سی‌وهفت

تفسير چای - ده

ragtrader.etsy.com

سربازهای يك‌چشم - سی‌ويك

در ستايش عكاسی – هشت
*
نام عكاس اصلی را يا منبع قبلی ننوشته بود يا من فراموش كرده‌ام كه ثبت كنم؛ اما نام اين «سرباز» يك‌چشم خيال‌پرداز سرمازده پرآوازه را، به‌گمانم می‌دانم و در اين لحظه به ياد نمی‌آورم...

گرافيتی - بيست‌ونه

بدون عنوان - دويست و بيست‌وچهار

 
Free counter and web stats