همچنان روزهایی را درمی یابم که برای اندیشیدن به تمام چیزهایی که می خواهم به آنها بیاندیشم،برداشتن تمام گامهایی که می خواهم بردارم، خواندن تمام کتابهایی که می خواهم بخوانم و دیدن تمام دوستانی که می خواهم ببینم بسیار کوتاهند.
من هنوز هم روزها را برای فکر کردن به تمام ایده هایم، راه رفتن تمام جاده های دلخواهم، خواندن همه ی کتابهایی که دوست دارم و پرداختن به همه ی دوستانی که می خواهم ببینمشان کوتاه می دانم
من هنوز روزها را برای تمام افکاری که میخواهم بدانها بیندیشم، تمام راههایی که میخواهم پیاده طی کنم ،تمام کتابهایی که میخواهم بخوانم و تمام دوستانی که میخواهم ببینم کوتاه می یابم.
هنوز هم برای پرداختن به افکاری که در سرمیپرورانم، برای تمام راههایی که میبایست بپیمایم، و برای تمام نوشته هایی که میخواهم بخوانم، و برای تمام دوستانی که خیال دیدنشان را درسردارم، روزگار کوتاهست.
برای فکرهایی که می خواهم بکنم قدم هایی که می خواهم بزنم کتابهایی که بخوانم و دیدن دوستان هیچ روزی اندازه نیست نمی خوام از خودم تعریف کنم ولی این کوتاه شدن جمله ها رو در تناسب با کوتاه شدن عمر و روزهای کوتاه می بینم !
من نمی فهمم منظور از هنوز چيه؟ چون من جوون تر که بودم روزهام بلنذتر بودند انگار . می رسیدم به بعضی کارهام... آیا آقای بروگس انتظار داشته روزهاش بلندتر بشن؟ یعنی بلند می شدند و سیر صعودی در عمرش داشتند؟ احتمالاً منظورش تلاش بیشتره...
هرچه تلاش می کنم باز هم روزهایم بسیار کوتاه است برای اندیشه هایی که می خواهم بهشان فکر کنم، گردشهایی که میخواهم بروم، کتابهایی که می خواهم بخوانم و دوستانی که می خواهم ببینم.
هنوز هم برایم روزها آنقدری کوتاهند که من بتوانم به تمام افکاری که میخواهم به آنها بپردازم و گامهایی که میخواهم برداریم، و تمام کتابهایی که میخواهم بخوانمشان، یا همه دوستانی که آرزوی دیدارشان را دام؛ برسم. این ترجمه دومی بود که برای این نوشته گذاشتم چون دیدم قبل از دو مطلب اخیر، یه نرگس دیگه هم بوده که مطالب رو ترجمه میکرده پس برای اینکه با اون اشتباه نشم اسمم رو میذارم نارسی
برای فکر کردن به تمام جیزهایی که میخوام بهشون فکر کنم و رفتن تمام راه هایی که میخوام برمشون و خواندن تمام کتابهایی که میخوام بخوانمشون و دیدن تمام دوست هایی که میخوام ببینمشون روز هنوز هم خیلی کوتاهه
برای همه افکاری که می خواهم بیندیشم برای همه راه هایی که می خواهم بروم برای همه کتابهایی که می خواهم بخوانم و برای همه دوستانی که می خواهم ببینم همچنان روزها را بسیار کوتاه می یابم
19 comments:
...چه قد زود می گذره
همچنان روزهایی را درمی یابم که برای اندیشیدن به تمام چیزهایی که می خواهم به آنها بیاندیشم،برداشتن تمام گامهایی که می خواهم بردارم، خواندن تمام کتابهایی که می خواهم بخوانم و دیدن تمام دوستانی که می خواهم ببینم بسیار کوتاهند.
for all the thing I want to do
من هنوز هم روزها را برای فکر کردن به تمام ایده هایم، راه رفتن تمام جاده های دلخواهم، خواندن همه ی کتابهایی که دوست دارم و پرداختن به همه ی دوستانی که می خواهم ببینمشان کوتاه می دانم
آه اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان چقدر زود دير مي شود ...
من هنوز هم یک روز را خیلی کوتاهتر می بینم نسبت به آنچه می خواهم در مرودش فکر کنم، آنقدر که می خواهم قدم بزنم و آن همه دوستانی که می خواهم ببینم
من هنوز روزها را برای تمام افکاری که میخواهم بدانها بیندیشم، تمام راههایی که میخواهم پیاده طی کنم ،تمام کتابهایی که میخواهم بخوانم و تمام دوستانی که میخواهم ببینم کوتاه می یابم.
ناگهان چه زود دیر میشود
هنوز هم برای پرداختن به افکاری که در سرمیپرورانم، برای تمام راههایی که میبایست بپیمایم، و برای تمام نوشته هایی که میخواهم بخوانم، و برای تمام دوستانی که خیال دیدنشان را درسردارم، روزگار کوتاهست.
برای فکرهایی که می خواهم بکنم
قدم هایی که می خواهم بزنم
کتابهایی که بخوانم
و دیدن دوستان
هیچ روزی اندازه نیست
نمی خوام از خودم تعریف کنم ولی این کوتاه شدن جمله ها رو در تناسب با کوتاه شدن عمر و روزهای کوتاه می بینم !
من نمی فهمم منظور از هنوز چيه؟ چون من جوون تر که بودم روزهام بلنذتر بودند انگار . می رسیدم به بعضی کارهام... آیا آقای بروگس انتظار داشته روزهاش بلندتر بشن؟ یعنی بلند می شدند و سیر صعودی در عمرش داشتند؟ احتمالاً منظورش تلاش بیشتره...
هرچه تلاش می کنم باز هم روزهایم بسیار کوتاه است برای اندیشه هایی که می خواهم بهشان فکر کنم، گردشهایی که میخواهم بروم، کتابهایی که می خواهم بخوانم و دوستانی که می خواهم ببینم.
هنوز هم برایم روزها آنقدری کوتاهند که من بتوانم به تمام افکاری که میخواهم به آنها بپردازم و گامهایی که میخواهم برداریم، و تمام کتابهایی که میخواهم بخوانمشان، یا همه دوستانی که آرزوی دیدارشان را دام؛ برسم.
این ترجمه دومی بود که برای این نوشته گذاشتم چون دیدم قبل از دو مطلب اخیر، یه نرگس دیگه هم بوده که مطالب رو ترجمه میکرده پس برای اینکه با اون اشتباه نشم اسمم رو میذارم نارسی
برای فکر کردن به تمام جیزهایی که میخوام بهشون فکر کنم و رفتن تمام راه هایی که میخوام برمشون و خواندن تمام کتابهایی که میخوام بخوانمشون و دیدن تمام دوست هایی که میخوام ببینمشون روز هنوز هم خیلی کوتاهه
هنوز، هم سقف "روز" را بسیار کوتاهتر از آن میابم که کفاف تمام اندیشیدنها... پیادهرویها، کتابخوانیها و دیدن دوستانم را بمن دهد
ايشون اينقدر خوب اوضاع واحوالِ ما رو توصيف كردن احيانا راه حلي نداشتند؟
برای همه افکاری که می خواهم بیندیشم
برای همه راه هایی که می خواهم بروم
برای همه کتابهایی که می خواهم بخوانم
و برای همه دوستانی که می خواهم ببینم
همچنان روزها را بسیار کوتاه می یابم
هنوزم هر روزم براي اون همه
فكرايي كه مي خام كنم
قدمايي كه مي خام بزنم
كتابايي كه مي خوام بخونم
و دوستايي كه مي خام ببينم
خيلي كوتاهه.
اين بار به ترجمه ها نگاه نكردم
Bouroughs (ba rowz bekhunid - bar vazne "borrows" stress ru silabe akhar)
Post a Comment