نامه دارم - بعد از دوازده
سلام.
نامردم، میدانم؛ ولی خاموش نیستم. آتش زیر خاکستر که باشی - آن هم به وسعت پنج سال - فکر میکنند که خاموشی! البته حق دارند آدمهای این دنیا اگر این را بگویند؛ اما من از پیر خوشذوقم، انتظاری دیگر دارم. کسی که خانهاش در این سالها، برایم معنای کامل سکوت بوده. سکوت زیبایی، که با ماشینتحریرش به فکر فرو میبَرَدم و با بازاریان و پاریسیهایش سر ذوق. خوبها، همین که باشند کافیست. دوستت داشتهام، دوستت دارم، دوستت خواهم داشت. نمیخواستم از گودر بگویم. تا دوباره درد غارت لایکهایمان جگرمان را نسوزاند. ولی میگویم. ماههای کاغذیت، خوردنیهای هوسبازت، دزداندوچرخهات، خانهی شمرانت، جمعههای آرامت، پاریست، نغمههای ماشین تحریرت، سربازهای یکچشمت، همه، همه را من از پنجره بینقش گودر دیدهام و کیفور شدهام. این بچههای شما هستند، که روح و جان این دریچهاند. حال چه توفیری دارد وبلاگ باشد، یا سایت. ما را همین بس... .
حالا که صاحاببلاگ رخصت داده حرفی را که چند صباحیست در خاطرم ریشه دوانده و جمعهبهجمعه هم ریشههایش عمیقتر میشود؛ بد نیست که بگویم. آقای اولدفشن از بحر حس و لذت بینایی چیزی برایم کم نگذاشته، ازآنجایی که گوشهایم حسودند، هی در سرم به نجوا میگویند: آقایی به این خوشسلیقهای، حتماً نغمهها و ترانههای گوشنوازی هم به خاطر دارد! کاش آنها را هم در همین گوشه کنار با ما قسمت میکرد.
سید ناصر حسنی
نامردم، میدانم؛ ولی خاموش نیستم. آتش زیر خاکستر که باشی - آن هم به وسعت پنج سال - فکر میکنند که خاموشی! البته حق دارند آدمهای این دنیا اگر این را بگویند؛ اما من از پیر خوشذوقم، انتظاری دیگر دارم. کسی که خانهاش در این سالها، برایم معنای کامل سکوت بوده. سکوت زیبایی، که با ماشینتحریرش به فکر فرو میبَرَدم و با بازاریان و پاریسیهایش سر ذوق. خوبها، همین که باشند کافیست. دوستت داشتهام، دوستت دارم، دوستت خواهم داشت. نمیخواستم از گودر بگویم. تا دوباره درد غارت لایکهایمان جگرمان را نسوزاند. ولی میگویم. ماههای کاغذیت، خوردنیهای هوسبازت، دزداندوچرخهات، خانهی شمرانت، جمعههای آرامت، پاریست، نغمههای ماشین تحریرت، سربازهای یکچشمت، همه، همه را من از پنجره بینقش گودر دیدهام و کیفور شدهام. این بچههای شما هستند، که روح و جان این دریچهاند. حال چه توفیری دارد وبلاگ باشد، یا سایت. ما را همین بس... .
حالا که صاحاببلاگ رخصت داده حرفی را که چند صباحیست در خاطرم ریشه دوانده و جمعهبهجمعه هم ریشههایش عمیقتر میشود؛ بد نیست که بگویم. آقای اولدفشن از بحر حس و لذت بینایی چیزی برایم کم نگذاشته، ازآنجایی که گوشهایم حسودند، هی در سرم به نجوا میگویند: آقایی به این خوشسلیقهای، حتماً نغمهها و ترانههای گوشنوازی هم به خاطر دارد! کاش آنها را هم در همین گوشه کنار با ما قسمت میکرد.
سید ناصر حسنی
No comments:
Post a Comment