نامه دارم - پنج
جناب اولدفشن گرامی
درود
چون فرموده بودید بنویسیم، من هم که جزو یکی از اولین بینندگان هر چند خاموش وبلاگ شما هستم احساس کردم بجای کامنتهای هر روزهای که باید بگذارم و به علت تنبلی یا هر دلیل دیگر نمیگذارم، وظیفه دارم تا لااقل در یک نامه خشکوخالی از شما سپاسگذاری کنم.
آقای امکچی عزیز فکر نکنید که اگر ما چیزی نمیگوییم و نمینویسیم از بیتوجهیمان است، مگر آنهنگام که ما جوان بودیم و طرحهای جالب و پرمغزتان را در مجله فیلم میدیدیم، کامنت میگذاشتیم و چیزی میگفتیم؟ نه. ولی اگر یکروز نباشید تازه آنوقت است که به یاد آدم میآید که یکچیزی کم دارد و بدجوری حالش گرفته میشود.
و این شاید از اطمینان خاطرمان است به این که شما هستید و کارتان را با سماجت و نظم بیبدیل ادامه میدهید. گرچه مشکلات پدید آمده از هر سو نهتنها بر وبلاگ شما که بر شوق و شور ما هم تاثیرش را گذاشته. مثلا من دیگر با اطمینان نمیتوانم در گودر لایک بزنم و تعداد لایکهای آن پست شما را بشمارم و مثلاً آمار بگیرم که چند نفر با من همنظر و همسلیقهاند و برای خودم کیفکی بکنم و...
اما هنوز هم که در گودر پستهای شما را دنبال میکنم، میگذارمشان برای آخرین بازدیدی که باید صفرش کنم. مثل یک نان خامهای خوشمزه که آدم دلش میخواهد بعد از غذا بخورد و تا مدتی هم چیزی دیگری نخورد تا تلخی همه آن مزهها و پستها و نوشتههای قبلی را بزداید و بگذارد مزه اینیکی تا مدتی هم که شده در دهان باقی بماند.
هنوز هم وقتی فکر میکنم که سلیقهی من در فلان زمینه چهجوری است و چهچیزی را میپسندم، به یاد عکسها و طرحها و نقشهای درون وبلاگ شما میافتم و فکر میکنم که چه خوب که یکی هست که به جای زبان الکن من احساساتم را بیان میکند و حتی اگر در زندگی روزمره نتوانم آن سبک وسیاق را دنبال کنم، لااقل ته دلم به خودم میبالم که سلیقهام چنین است و «اولد فشن» هستم. تاثیرتان را ببینید؛ حتی سعی کردم نامه را نزدیک به نثر شما بنگارم!
بههرحال، بیزحمت بمانید و ادامه بدهید و پاینده باشید.
ارادتمند
هومن
درود
چون فرموده بودید بنویسیم، من هم که جزو یکی از اولین بینندگان هر چند خاموش وبلاگ شما هستم احساس کردم بجای کامنتهای هر روزهای که باید بگذارم و به علت تنبلی یا هر دلیل دیگر نمیگذارم، وظیفه دارم تا لااقل در یک نامه خشکوخالی از شما سپاسگذاری کنم.
آقای امکچی عزیز فکر نکنید که اگر ما چیزی نمیگوییم و نمینویسیم از بیتوجهیمان است، مگر آنهنگام که ما جوان بودیم و طرحهای جالب و پرمغزتان را در مجله فیلم میدیدیم، کامنت میگذاشتیم و چیزی میگفتیم؟ نه. ولی اگر یکروز نباشید تازه آنوقت است که به یاد آدم میآید که یکچیزی کم دارد و بدجوری حالش گرفته میشود.
و این شاید از اطمینان خاطرمان است به این که شما هستید و کارتان را با سماجت و نظم بیبدیل ادامه میدهید. گرچه مشکلات پدید آمده از هر سو نهتنها بر وبلاگ شما که بر شوق و شور ما هم تاثیرش را گذاشته. مثلا من دیگر با اطمینان نمیتوانم در گودر لایک بزنم و تعداد لایکهای آن پست شما را بشمارم و مثلاً آمار بگیرم که چند نفر با من همنظر و همسلیقهاند و برای خودم کیفکی بکنم و...
اما هنوز هم که در گودر پستهای شما را دنبال میکنم، میگذارمشان برای آخرین بازدیدی که باید صفرش کنم. مثل یک نان خامهای خوشمزه که آدم دلش میخواهد بعد از غذا بخورد و تا مدتی هم چیزی دیگری نخورد تا تلخی همه آن مزهها و پستها و نوشتههای قبلی را بزداید و بگذارد مزه اینیکی تا مدتی هم که شده در دهان باقی بماند.
هنوز هم وقتی فکر میکنم که سلیقهی من در فلان زمینه چهجوری است و چهچیزی را میپسندم، به یاد عکسها و طرحها و نقشهای درون وبلاگ شما میافتم و فکر میکنم که چه خوب که یکی هست که به جای زبان الکن من احساساتم را بیان میکند و حتی اگر در زندگی روزمره نتوانم آن سبک وسیاق را دنبال کنم، لااقل ته دلم به خودم میبالم که سلیقهام چنین است و «اولد فشن» هستم. تاثیرتان را ببینید؛ حتی سعی کردم نامه را نزدیک به نثر شما بنگارم!
بههرحال، بیزحمت بمانید و ادامه بدهید و پاینده باشید.
ارادتمند
هومن
No comments:
Post a Comment