Wednesday, January 4, 2012

نامه دارم - دوازده

برای آقای الدفشن عزیز

شب‌ها که به خانه برمی‌گردم دلم رنگ می‌خواهد و دل‌خوشی کوچکی برای فردا.
این‌جا آدم می‌تواند حتی از دل‌تنگی‌های آدم‌های "‌عصر جمعه" به شیرینی دل‌تنگ شود.
با همه‌ی "این‌جا پاییز است"‌ها ته دلش قنج برود.
با "یک چهره"‌ها تخیل کند.
با "دست‌ساخته‌"ها هوس کند که میل و کاموا را بردارد و چند رجی از یک شال ساده را ببافد.
با "خانه شمیران" و "نقش ایوان" به یاد روزهای خوب کودکی‌اش در خانه پدربزرگ و مادربزرگ بیفتد.
یکی از "نغمه‌های ماشین تحریر" را روی کاغذی بنویسد و روی آینه قدی‌اش بچسباند و هر صبح زمان شانه‌زدن موها آن ‌را بخواند
یا یکی از دلرباترین "تغذیه"‌ها را توی فولدر "برای چاپ" بگذارد تا این‌بار که به عکاسی می‌رود قاطی عکس‌های خانوادگی ظاهرش کند، روی در یخچال بچسباند، نیمه‌شب به هوای نوشیدن آب از یخچال در تاریکی به بهانه آن لبخند بزند.
*
ابن‌جوریه که من هنوز هم این صفحه رو دوست دارم و شده قسمتی از زندگیم.
این‌جوریه که این صفحه به من می‌گه زندگی ادامه داره...
*
پیوست: می‌دانم که می‌خواستید نظرسنجی کنید که این وبلاگ چه‌قدر افت کرده اما شما بدانید که این حرف‌ها را خیلی وقت بود که می‌خواستم بنویسم و این شد بهانه‌!

با احترام فراوان،
سمیرا پزشکپور

No comments:

 
Free counter and web stats